گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل بیستم
.III- خداپرستان


همان طور که جنگهای مذهبی به عقاید مذهبی در فرانسه زیان رساندند، جنگ داخلی نیز در انگلستان شکیبایی را در الاهیات موجب شد. خاطرات رژیم پیرایشگر بیدینی را بین سلطنت طلبان پیروزمند اشاعه داد و الحاد را در دربار بازگشت خاندان استوارت بیپرده و پر سرو صدا ساخت. اولین ارل آو شافتسبری، دومین دیوک آو باکینگم، و دومین ارل آو راچیستر به الحاد متهم شدند; و بعد از آنها هالیفکاس و بالینگبروک. توسعه دانش جغرافیایی، تاریخی، و علمی موجب گسترش شکیات مذهبی شد. هر روز مسافر یا وقایعنگاری از ملتهای بزرگی تعریف و توصیف میکرد که اخلاقیات و مذهبشان به وضعی تکاندهنده با مسیحیت و اخلاق آن فرق میکرد، ولی معمولا همان قدر به فضایل آراسته بودند و بندرت به آدمکشی و قتل نفس دست میزدند.
جهانبینی مکانیکی دکارت پرهیزکار و نیوتن فرضیهآور گویی الاهیات را از انظار دور میکرد; کشف قانون در طبیعت معجزات را غیرقابل درک نشان میداد; پیروزی تدریجی کوپرنیک و تعقیب غمانگیز گالیله به فرسایش ایمان کمک کرد. کوشش دلیرانه بسیاری از علمای الاهیات مسیحی، که میخواستند ایمان را با برهان ثابت کنند، موجب ضعف عقیدتی شد; آنتونی کالینز گفت: قبل از اینکه سخنرانیهای بویل عهدهدار اثبات وجود خدا شوند، هیچکس در وجود آن شک نکرده بود.
رد الحاد موجب و نیرو دهنده گسترش آن شد. سر ویلیام تمپل “در باره کسانی که با گفتن چیزهایی که، به قول داوود، آدم احمق در دلش میگوید، به هوشمندی مشهور میشوند” را نوشت (1762). در همان سال، سر چارلز وولزلی اظهار داشت: “بیدینی اصولا در هر دوره بوده است، لیکن دفاع آشکار و عمومی از آن خاص این دوره است.” سر شماس سمیوئل پارکر چنین میگوید (1681):
... بیخبران و نادانان بین ما بزرگترین مدعیان شکاکیت و بیایمانی هستند ... الحاد و بیدینی مثل فسق و فساد عمومیت یافته است ... عوام و طبقات پست با فلسفه بافی به اصول بیدینی رسیدهاند و گفتار الحادآمیز خود را در معابر و شاهراه ها میخوانند و از روی کتاب “لویاتان” میتوانند ثابت کنند که خدایی وجود ندارد.
در بین طبقات تحصیلکرده اونیتاریانیسم، “دین طبیعی” و خداپرستی را لحاظ شکاکیت مورد توجه بودند.
پیروان اونیتاریانیسم در برابری مسیح با پدر شک میکردند، اما معمولا

اصالت الاهی کتاب مقدس را قبول داشتند. برای طرفداران دین طبیعی، ایمانی مستقل از کتاب مقدس و محدود به معتقدات کلی، چون خدا و خلود روح، ارجح بود. خداپرستان، که جنبش اصلی آنها از انگلستان آغاز شد، فقط به خدا ایمان داشتند و بعضی اوقات شخصیت را از او سلب میکردند و با “طبیعت” یا “محرک اول” ماشین جهانی دکارتی یا نیوتنی مترادف میگرفتند. کلمه “خداپرست” نخستین بار در 1677 در نامهای به یک خداپرست نوشته سر شماس ادوارد ستیلینگ فلیت مورد توجه قرار گرفت، لیکن ادبیات خداپرستی یا در پیرامون حقایق لرد هربرت آو چربری در 1624 آغاز شده بود. چارلز بلانت، مرید لرد هربرت، این عقیده را با نوشتن روح جهانی در 1679 دنبال کرد. استدلال آن چنین بود که همه ادیان ساخته شیادانی هستند که طالب قدرت سیاسی یا انتفاع مادی بودهاند. بهشت و دوزخ نیز از شمار اختراعات زیرکانه آنان بودهاند تا بدان وسیله بر مردم نظارت کنند و آنها را بدوشند. روح با بدن میمیرد. انسان و جانوران آن چنان به یکدیگر شبیهند که “بعضی از نویسندگان معتقدند که انسان چیزی جز میمونی متمدن نیست.” بلانت در کتاب عظمت دیانای افسوسیان، یا خاستگاه بتپرستی (1680) کشیشان را نیز آلت دست طبقات ممتازی میداند که از استثمار کار بردبارانه مردم و ساده لوحی آنان فربه شدهاند. وی با ظرافت و باریک بینی شیطانی کتاب زندگی آپولونیوس توانایی، اثر فیلوستراتوس، را ترجمه کرد، به تشابه بین معجزات ساحران طوایف مشرک و آنچه را که مسیحیان بدان معتقد بودند اشاره کرد و گفت که هر دو به یکسان باور نکردنی هستند، در خلاصهای از آیین خداپرستان (1686) بلانت دینی را پیشنهاد کرد که فاقد هر گونه آیین پرستش و مراسم عبادت بود و فقط پرستش خدا با زندگی اخلاقی را در برداشت. وی در وخشهای عقل (1693) خاطرنشان ساخت که مبنای الاهیات مسیحیت، در وهله اول، بر انتظار اشتباهآمیز پایان بسیار زود دنیاست. وی داستانهای آفرینش کتاب مقدس; “بنا کردن” حوا از زنده حضرت آدم، گناهکاری ذاتی، و ایستادن خورشید به دست یوشع پیامبر1 را به باد تمسخر گرفت، آنها را یاوهسراییهای بچهگانه میدانست، و میگفت که “اعتقاد به اینکه زمین ما (این ذره ناچیز و حقیر کاینات که از هر ستاره ثابت، چه از نظر بزرگی جرم و چه از نظر مقام، حقیرتر است) اصلیترین و حیاتیترین بخش این مجموعه با عظمت است، نا معقول و منافی طبیعت اشیا مینماید.” اثری بدون نام مولف به معجزات مخالف قوانین طبیعت نیست (1683)، که تصنیف آن را با تردید به بلانت نسبت میدهند، میکوشید تشریح کند که بسیاری از داستانهای معجزات تصورات غلط و بیریای اذهان

1. “در صحیفه یوشع بن نون” باب دهم، آیات 12-14 چنین مذکور است: “ ... ای آفتاب، بر جبعون بایست و تو ای ماه بر وادی ایلون. پس آفتاب ایستاد و ماه توقف نمود تا قوم از دشمنان خود انتقام گرفتند. مگر این در کتاب یاشر مکتوب نیست که آفتاب در میان آسمان ایستاد و قریب به تمامی روز، به فرو رفتن تعجیل نکرد. و قبل از آن و بعد از آن روزی مثل آن واقع نشده بود ... “.-م.

ساده از علل و رویدادهای طبیعیند. نیز اضافه میکند که کتاب مقدس برای آموزش فیزیک نوشته نشده، بلکه برای “انگیختن احساسات مذهبی” است و به همان گونه نیز باید تعبیر شود. “هرچه که خلاف طبیعت باشد خلاف عقل است و هرچه که خلاف عقل باشد پوچ است و باید طرد شود.” و اگر این گفته صحیح باشد که وی خودش را به خاطر اینکه قانون انگلستان او را از ازدواج با خواهر همسر فقیدش منع میکرد کشته باشد (1693)، معلوم میشود که وی مآلا عقل را نمیپرستیده است. جان تالند این مبارزه را ادامه داد. وی در ایرلند متولد شده و با ایمان کاتولیک رومی بار آمده بود; اما در جوانی به آیین پروتستان گروید. در گلاسگو، لیدن، و آکسفرد تحصیل کرد. وی نیز در سن بیست و شش سالگی اثری موسوم به مسیحیت مرموز نیست را بدون نام و نشان منتشر کرد (1696) و چنین گفت: “رسالهای است که در آن نشان داده میشود که در انجیل نه چیزی مخالف عقل است و نه بالاتر از آن.” وی با پذیرش کتاب جدید لاک به نام تحقیقی درباره قوه درک انسانی، به عنوان کتابی که بنیاد حسی همه دانشها را ثابت کرده است، یک عقیده خردگرایانه تمام عیار از آن بیرون آورد:
ما معتقدیم که عقل تنها بنیاد همه ایقانهاست; هیچ چیز وجود ندارد ... که نتوان آن را، مانند پدیده های معمولی طبیعت، تحت بازجویی عقل درآورد. ... اعتقاد به الوهیت “کتاب مقدس” یا معنی هر یک از عبارات و قسمتهای آن، بدون دلیل عقلی و برهان بدیهی، یک نوع سادهلوحی قابل سرزنش است ... که گرچه معمولا ناشی از جهالت و خودسری است، بیشتر به خاطر یک چشمانداز پرسود باقی میماند.
این اعلام جنگ بود، اما تالند همینکه پیشتر رفت، با آغاز این بحث که الاهیات مسیحیت، به استثنای اصل قلب ماهیت، کاملا معقول است، نشان صلح برافراشت. با همه این احوال، مبارزهاش را نبخشودند. هیئت قضات عالی میدل سکس و دوبلن از دو سوی دریای ایرلند دست اتفاق به هم دادند تا کتابش را محکوم کنند; آن را رسما جلو در مجلس ایرلند سوزاندند، و خود تالند هم به زندان محکوم شد. به انگلستان گریخت، اما چون نتوانست در آنجا شغلی بیابد، به قاره اروپا مهاجرت کرد. چند زمانی نزد شاهزاده خانم سوفیا، زوجه برگزیننده هانوور و دخترش سوفیا شارلوت، ملکه پروس، به احترام زیست. نامه هایی به سرنا را به عنوان ملکه پروس نوشت (1704). در یکی از آن نامه ها کوشید که منشا و رشد عقیده به خلود روح را پیدا کند; این یکی از تلاشهای نخستین تاریخ طبیعی معتقدات فوق طبیعی به شمار میرفت. در نامهای دیگر، این نظریه را که ماده به خودی خود ساکن و بیحرکت است رد کرد; تالند میگفت که حرکت جزو ذاتی ماده است و هیچ جسمی در سکون مطلق قرار ندارد. همه پدیده های عینی، از جمله حرکات جانوران و حتی حرکات انسانی، حرکت مادهاند. با وجود این، تالند، در همین حد متوقف شد; این افکار را نباید در

پیش روی همگان بیان کرد، زیرا توده تحصیل نکرده را باید به همان اعتقادات مرسوم خود، همچون وسیله مراقبت اخلاقی و اجتماعی، دست نخورده رها کرد. آزاداندیشی باید وظیفه و امتیاز انحصاری اقلیت تحصیلکرده باشد. سانسور نباید در میان اینان اعمال شود; “بگذارید همه مردم آزادانه، بی آنکه در خطر اتهام یا داغ (البته مگر به خاطر اعمال شریرانه) قرار بگیرند، صحبت کنند.” اصطلاح “آزاد اندیشی و همه خدایی” را ظاهرا تالند ساخته است.
در مقاله نصارا (1718) اظهار نظر کرد که مسیح نمیخواست امتش را از یهودیت جدا کند و اینکه یهودیان مسیحی هنوز هم قوانین دینی موسی را محترم میشمردند، نماینده “طرح اصلی و راستین مسیحیت” است.
“همه خدایی” پرستش و مراسم مذهبی یک انجمن پنهانی خیالی را شرح میداد; شاید تالند عضوی از “لژ بزرگ مادر” فراماسونری بوده است که در 1717 در لندن تاسیس یافته بود. انجمنی را که تالند توصیف میکند همه الهامات ماورای طبیعی را مردود میشمرد و یک دین جدید و سازگار با فلسفه پیشنهاد میکرد که خدا را با جهان یکی میگرفت و قهرمان آزادی و افکار را جایگزین قدیسان عالم مسیحی میساخت. این انجمن پیروانش را مجاز میدانست مادام که در دوران نفوذ سیاسیشان از گزند تعصب در امان باشند، با عبادت عمومی روی موافق نشان دهند.
تالند پس از یک زندگی متغیر و پرماجرا، در انگلستان به یک زندگی فقیرانه گرفتار آمد. لرد مو لذورث و فیلسوف شافتسبری وی را از گرسنگی نجات دادند. دلیرانه در برابر طوفان مخالفتهایی که از کتابهایش میشد (پنجاه و چهار بار در عرض شصت سال) ایستادگی کرد. وی مدعی بود که فلسفه “صفای کامل” به وی بخشیده وی را از “بیم مرگ” رهانیده است. بر اثر بیماری علاجناپذیری که در سن پنجاه و دو سالگی بدان دچار شد (1722)، کتیبه پرافتخار روی گورش را چنین نوشت:
در اینجا جان تالند آرمیده است که در ... نزدیک لاندن دری ... به دنیا آمد. ادبیات مختلف را مورد غور و بررسی قرار داد و با بیش از ده زبان آشنا بود. “قهرمان حقیقت”، “مدافع آزادی”، به هیچ کس دل نبست و مدح هیچ کس نسرود. نه تهدید نه بدبختی او را از راهی که برگزیده بود بازنگرداند، تا پایان آن راه رفت، و منافع خود را فدای پیگیری خوبی کرد. روحش به پدر آسمانی، که نخست از او آمده بود، پیوست. بدون شک در ابدیت به زندگی خود ادامه خواهد داد، اما هرگز تالند دیگری پیدا نخواهد شد. ... برای بقیه ماجرا به نوشته هایش مراجعه کنید.
آنتونی کالینز سلک خداپرستان را با مهارت و تواضع بیشتری ادامه داد. چون از پول، خانهای در ییلاق، و خانهای در شهر برخوردار بود، نمیشد او را با گرسنگی از پای درآورد.رفتاری نیکو و شخصیتی پاک و منزه داشت. لاک، که به خوبی با وی آشنا بود، به وی نوشت: “حقیقت را به خاطر حقیقت دوست داشتن جزو اصولی تکامل انسان در این دنیا و زادگاه همه فضایل است; و اگر اشتباه نکرده باشم، در شما بیش از همه کسانی که تا حالا دیدهام وجود

دارد.”; گفتار پیرامون آزاد اندیشی کالینز (1713) یکی از شایستهترین تفسیرهایی است که در این عصر بر خداپرستی نوشته شدهاند.
وی آزاد اندیشی را این طور تعریف میکرد: “به کار بردن فهم در تلاش کشف مفهوم هر نوع قضیه، برای ملاحظه ماهیت دلایل له یا علیه آن، و قضاوت درباره آن بنا به قدرت یا ضعف مدارک ... برای کشف حقیقت راه دیگری وجود ندارد.” گوناگونی اعتقادها و تناقض بین تفاسیر عبارات کتاب مقدس ما را ناچار میکند که قضاوت عقل را بپذیریم; آیا به کدام دادگاه دیگری میتوانیم مراجعه کنیم، مگر اینکه به حکم قهر باشد جز با دلیل و برهان چگونه میتوانیم تصمیم بگیریم که کدام یک از کتابهای کتاب مقدس را باید معتبر دانست و کدام یک را مشکوک کالینز از کشیشی نام میبرد که تخمین زده است فعلا فقط سی هزار نوع تفسیر برای عهد جدید پیشنهاد کردهاند; و به انتقاد متنی کتاب مقدس نوشته ریشار سیمون اشاره میکند.
وی میکوشد که به محتاطانی که بر آزاداندیشی، ایراد میگیرند پاسخ گوید. اینان بر آن بودند که اکثر مردم ظرفیت آن را ندارند که در باره مسائل اساسی به نحوی بیندیشند که هم آزادانه باشد و هم عاری از ضرر و زیان; که این چنین آزادی به تقسیم بیپایان عقاید و فرقه ها و، بنابر این، به بی نظمی اجتماعی میانجامد; که آزاداندیشی ممکن است به الحاد در مذهب و فساد اخلاقی منتج شود. وی یونان باستان و ترکیه جدید را نمونه هایی از نظم اجتماعی نشان میدهد که، علیرغم آزادی عقیده و گوناگونی مذاهب، پای بر جا ماندهاند.
وی این عقیده را که آزاداندیشی الحاد میآورد رد میکند; از گفتار و امثله بیکن در خصوص اینکه کوتهفکری ما را به الحاد میکشاند، و افکار بلند ما را از آن دور میسازد، جانبداری میکند و اضافه مینماید که نادانی، با صداقت ظاهر، “بنیان الحاد است و آزاداندیشی داروی آن.” وی از آزاداندیشانی نام میبرد که “بافضیلتترین مردم در همه اعصار بودهاند”: سقراط، افلاطون، ارسطو، اپیکور، پلوتارک، وارو، کاتو سنسور [کاتو مهین]، کاتو اوتیکایی [کاتو کهین]، سیسرون، سنکا، سلیمان، پیامبران، اوریگنس، اراسموس، مونتنی، بیکن، هابز، میلتن، تیلتسن، و لاک; در این جا و در تالند نمونهای از قدیسان پیرو مذهب (تحققی) در تقویم اگوست کنت داریم. و (کالینز پیشنهاد میکند) میتوان فهرستی دیگر از دشمنان آزادی فکر تهیه کرد که با بیرحمیهای وحشیانه خود، به بهانه بزرگداشت، خداوند، ننگ انسانیت بودهاند. پاسخهای بسیاری از منبرهای وعظ کلیساها و از دانشکده ها بر سرش باریدن گرفتند، به حدی که کالینز صلاح در این دید که به مسافرتی برود. احتمالا در هنگام اقامت در هولاند تحت تاثیر اسپینوزا و بل قرار گرفت.
هنگامی که به انگلستان برگشت، با نوشتن تحقیق در آزادی بشر (1715)، که در آن آشکارا و با قدرتی تام از جبر بحث کرده بود، طوفانی دیگر برانگیخت; کالینز خود را آزاداندیشی یافت که اسیر اراده دربند گرفتار شدهای بود. نه سال بعد با نوشتن

گفتار در مبانی و براهین دین مسیح دنیای الاهیات را به هیجان آورد. وی گفت که حواریان و پاسکال پیشگوییهای عهد قدیم را، که سیستم مذهبی جدید ظاهرا به ثبوت رسانده است، اساس اثبات مسیحیت خود قرار دادهاند، و چنین استدلال کرد که پیشگوییها ربطی به مسیحیت یا مسیح ندارند. سیوپنج عالم الاهیات، طی سی و پنج مقاله، به وی پاسخ گفتند. مباحثه هنوز گرم بود که ولتر در 1726 به انگلستان وارد شد; لذتی شیطنتآمیز از آن برد و آن را با خود به فرانسه یا کانون نهضت روشنگری شکاک برد. جنبش خداپرستی در انگلستان به وسیله ویلیام ویستن، مثیو تیندل، تامس چاب، و کونیرز میدلتن ادامه یافت و توسط بالینگبروک و فیلسوف شافتسبری به گیبن و هیوم انتقال یافت. طبقه حاکمه به خاطر اشاعه نظریات و افکار دموکراتیک از آن استقبال نکردند; ولی تاثیر فوری آن تزلزل موقتی معتقدات دینی بود. در سال 1711 یک گزارش رسمی از این موضوع برای مجلس عالی انجمن روحانیون انگلیسی در کنتربری تهیه شد. در این گزارش از گسترش وسیع بیایمانی و بیحرمتی دینی نسبت به مقدسات، رد ملهمات کتاب مقدس، رد و افسانه دانستن معجزات، تمسخر آیین تثلیث، تردید در خلود روح، و شیاد خواندن کشیشان یاد شده بود. با آغاز قرن هجدهم در انگلستان، “مذهب مغلوب خداپرستی شد.” در این بحران بود که چند تن از تواناترین دانشمندان و عقلای انگلیسی نیرومندانه به دفاع از دین مسیح پرداختند.